کد مطلب:28868 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:190

غارت سفیان بن عوف












2843. الغارات - به نقل از سفیان بن عوف غامدی -: معاویه مرا خواست و گفت: تو را با لشكر انبوه و ساز و برگ جنگی می فرستم. مسیر فرات را پیش بگیر، تا آن كه به هِیْت[1] برسی و از آن بگذری. اگر آن جا لشكریانی دیدی بر آنان بتاز و غارت كن، وگرنه پیش برو تا شهر انبار را غارت كنی. اگر در آن جا لشكریانی نیافتی، برو تا به مدائن شبیخون بزنی. سپس به نزد من باز گرد. مبادا به كوفه نزدیك شوی! و بدان كه اگر بر مردم انبار و مدائن شبیخون بزنی، گویا كوفه را غارت كرده ای.

ای سفیان! این شبیخون ها بر مردم عراق، دل هایشان را به هراس می افكنَد و هواداران ما را نیز كه در فكر جدا شدن از آنان اند، جرئت می بخشد و كسانی را كه از پیشامدها می ترسند، به سوی ما می كشانَد. به هر آبادی ای كه رسیدی خراب كن و هركس را كه با خودت همفكر ندیدی بكُش و اموال را غارت كن كه این كار هم مثل كشتن است و دل ها را بیشتر به درد می آورد.[2].

2844. الكامل فی التاریخ: معاویه در همین سال (39 هجری) نیز سفیان بن عوف را با شش هزار مرد فرستاد و دستور داد كه به هیت برود و از آن جا بگذرد و به انبار و مدائن رفته، بر مردم آن جا شبیخون بزند. او به هیت رفت. آن جا كسی را نیافت. به انبار رفت كه پاسگاهی با پانصد نفر برای علی علیه السلام آن جا بود. همه رفته بودند، جز دویست نفر. سبب پراكنده شدنشان هم این بود كه سردار آنان كُمَیل بن زیاد، وقتی خبر یافت گروهی از قرقیسیا قصد حمله به هِیت را دارند، بدونِ فرمان علی علیه السلام به سوی آنان رفت.

همراهان سفیان در حالی به انبار آمدند كه كمیل آن جا نبود. این موضوع، سبب خشم علی علیه السلام بر كمیل شد و در این مورد، نامه انتقادآمیزی به او نوشت.

چون یاران علی علیه السلام آن جا كم بودند، سفیان به طمع افتاد و با آنان جنگید. یاران علی علیه السلام مقاومت كردند، تا آن كه رئیسشان اشرس بن حَسّان بَكری با سی نفر دیگر كشته شدند. غارتگرانْ همه اموال مردم انبار را برداشته، نزد معاویه بازگشتند. چون به علی علیه السلام خبر رسید، گروهی را در پی آنان فرستاد، امّا به آنان نرسیدند.[3].

2845. تاریخ الیعقوبی: سفیان بن عوف بر انبار هجوم آورد. اشرس بن حَسّان بكری كشته شد. علی علیه السلام سعید بن قیس را در پی او فرستاد. [ سفیان، ]چون آمدن او را احساس كرد، گریخت. سعید تا عانات او را تعقیب كرد، ولی به او نرسید.[4].

2846. الغارات - به نقل از محمّد بن مخنف -: سفیان بن عوف چون بر شهر انبار شبیخون زد، مرد تنومندی از اهالی آن جا نزد علی علیه السلام آمد و خبر داد. حضرت بر منبر رفت و فرمود: «ای مردم! برادر بكری شما در انبار كشته شده است، شخصی كه بلند همّت و سرفراز و بی باك بود و پاداش الهی را بر دنیا برگزید. به سوی مهاجمان بشتابید تا با آنان رو در رو شوید. اگر ضربه ای به آنان بزنید، برای همیشه آنان را از عراق رانده اید».

آن گاه، به امید پاسخ مساعد و سخن مناسب آنان سكوت كرد؛ ولی هیچ كس، حتی یك كلمه دم نزد. چون سكوت آنان را بر آنچه در دلشان بود دید، فرود آمد و پیاده به سمت نُخَیله راه افتاد، در حالی كه مردمْ پشت سر او می رفتند، تا آن كه گروهی از اشراف كوفه بر گرد او جمع شدند و گفتند: ای امیر مؤمنان! برگَرد، كه ما تو را از این كار كفایت می كنیم.

فرمود: «شما نه مرا كفایت می كنید، نه خود را!» آنان همچنان با او به سخن پرداختند تا حضرت را به خانه اش باز گرداندند. امام علیه السلام برگشت، در حالی كه غمگین وآزرده خاطر بود.

علی علیه السلام سعید بن قیس هَمْدانی را خواست و او را از نخیله همراه هشت هزار نفر فرستاد؛ چرا كه خبر یافته بود غارتگران با جمع انبوهی آمده اند. به وی فرمود: «تو را با هشت هزار نفر فرستادم. این قشون غارتگر را تعقیب و از سرزمین عراق بیرون كن».

[ سعید] در ساحل فُرات به تعقیب او پیش رفت تا به عانات رسید. از آن جا هانی بن خطّاب همدانی را فرستاد و او در پی مهاجمان رفت تا به نزدیكی های سرزمین قِنَّسْرین[5] رسید كه آنان گریخته بودند. سپس بازگشت.

به گفته راوی، علی علیه السلام همچنان دلگرفته و غمگین بود، تا آن كه سعید بن قیس به نزد او باز آمد. آن روزها بیمار بود و نتوانست آنچه را كه می خواست، ایستاده درمیان مردم بگوید. پس زیرطاقی كه به مسجد وصل می شد نشست، در حالی كه حسن و حسین علیهما السلام و عبد اللَّه بن جعفر هم همراهش بودند. غلامش سعد را خواست و نامه را به او داد و فرمود كه برای مردم بخوانَد. سعد ایستاد، به نحوی كه علی علیه السلام خواندن او و جواب مردم را بشنود و متن نامه را چنین خواند:

به نام خداوند بخشنده مهربان. از بنده خدا علی به همه مسلمانانی كه این نامه بر آنان خوانده شود. سلام بر شما! امّا بعد؛ حمد از آنِ پروردگار جهانیان است و سلام بر پیامبران. برای خدای یگانه قیّومْ شَریكی نیست. درود خدا بر محمّدصلی الله علیه وآله و سلام بر او در دو جهان! امّا بعد؛ من در حالت رشد و هدایت شما آن قدر عتابتان كردم كه خسته شدم و شما پاسخ مسخره آمیز به من دادید تا آن كه بیزار گشتم؛ گفتار مسخره آمیزی كه حرف در او بی اثر است و یاوه های كسی كه با خانواده خویش در لجاجت و عناد است. اگر چاره ای از ملامت و خطاب شما داشتم، هرگز به نكوهشتان نمی پرداختم. این نامه ام بر شما خوانده می شود. پاسخ خوبی به آن دهید و به آن عمل كنید، هرچند گمان ندارم كه عمل كنید و یاری از خداست».[6].

2847. نهج البلاغة: چون خبر شبیخون سپاه معاویه به شهر انبار[7] به امام علی علیه السلام رسید، خودش پیاده به راه افتاد تا به نُخَیله رسید. مردم به او رسیدند و گفتند: ای امیر مؤمنان! ما شما را از دشمن كفایت می كنیم.

فرمود: «شما مرا از زیان خودتان نمی توانید كفایت كنید، چگونه می خواهید از زیان دیگران مرا كفایت كنید؟! اگر پیش از من مردم از ستم حاكمان شكایت داشتند، اینك من از ظلم مردم خود شكایت دارم. گویا من فرمانبرم و آنان فرماندهان اند، یا من پیروم و آنان پیشوا و مدافع!».[8].

2848. الغارات - از خطبه آن حضرتْ خطاب به اهل كوفه، پس از آن كه آنان را برای مقابله با سفیان بن عوف تشویق كرد كه به انبار شبیخون زده بود و اصحاب هم از نبرد، روی برتافتند -: ای مردمی كه بدن هایتان جمع و فكرها و دل هایتان پراكنده است! كسی كه شما را فرا بخوانَد، عزّت نمی یابد و كسی كه با شما سر و كار داشته باشد، نمی آساید. سخنتان صخره های سخت را فرو می شكند، ولی كارهای شما آن چنان سست است كه دشمنانتان را به طمع می اندازد. هرگاه در گرما گفتم: به سویشان حركت كنید، گفتید: مهلتمان بده تا گرما سپری شود! وقتی در زمستان گفتم: به سویشان بشتابید، گفتید: مهلتی تا سوز سرما بگذرد؛ كار بدهكارانِ مسامحه كار در ادای دیْن! هر كه با شما كامیاب شود، با تیر شكسته كامیاب شده است. چنان شده ام كه نه سخنتان را باور می كنم و نه به یاری تان چشم امید دارم. خدا میان من و شما جدایی افكنَد!

پس از نابودی خانه و كاشانه تان از كدام خانه دفاع می كنید؟ و پس از من با كدام پیشوا به نبرد می روید؟ آگاه باشید! پس از من امتیازطلبی هایی را خواهد دید كه گم راهانْ آنها را سنّت قرار می دهند، و فقری كه واردخانه هایتان می شود و شمشیری بُرنده، و آرزو خواهید كرد كه كاش مرا می دیدید و همراه من پیكار می كردید و در راه من كشته می شدید».[9].

2849. امام علی علیه السلام - در ترغیب مردم به جهاد -: آگاه باشید! من شما را شب و روز و نهان و آشكار به جهاد با این گروه فراخواندم و به شما گفتم: «پیش از آن كه با شما بجنگند، به نبردشان بروید، كه به خدا سوگند، هیچ قومی داخل خانه های خود با دشمن نجنگیدند، مگر آن كه خوار شدند». شما هم سستی كردید و به یاری نیامدید، تا شبیخون ها علیه شما پیش آمد و سرزمین هایتان را گرفتند.

اینك، این مردِ غامدی است كه لشكریانش وارد انبار شده و حسّان بن حسّان بكری را كشته اند و سپاه شما را از پاسگاه هایشان كنار زده اند. به من خبر رسیده كه افراد آنان بر زن مسلمان یا زنِ اهل ذمّه وارد می شدند و خلخال و گردنبند و دستبند و گوشواره از آنان می كَندند، و آنان جز با گفتن «إنا للَّه وإنا إلیه راجعون» و ترحّم خواهی كاری نمی توانستند بكنند. سپس غارتگران با دست پُر برگشته اند، نه فردی از آنان زخمی شده و نه خونی از ایشان ریخته شده است. اگر پس از این حادثه، مسلمانی از اندوه بمیرد، جای ملامت نیست؛ بلكه در نزد من شایسته است!

شگفتا، شگفتا! دل را ذوب می كند و اندوه می آورد این كه آن گروه در راه باطلشان هماهنگ اند و شما در راه حق خویش پراكنده اید. بدا به شما و فسردگی باد بر شما، كه نشانه و هدف تیرهای دشمن شده اید! بر شما شبیخون می زنند و نمی شورید. با شما می جنگند و پیكار نمی كنید. خدا را نافرمانی می كنند و خرسندید. وقتی در روزهای گرمْ فرمانتان می دهم كه به سویشان بشتابید، می گویید: اینك این سوزش گرماست. مهلت بده تا گرما از ما بگذرد و خنك شود! و چون در زمستان فرمان می دهم كه به سویشان بكوچید، می گویید: این سرمای سوزان است. مهلتمان ده تا این سرما از سرمان بگذرد! همه اینها فرار از گرما و سرماست. هرگاه شما از سرما و گرما گریزان باشید، به خدا سوگند، از شمشیر گریزان تر خواهید بود.

ای مرد نمایان نامرد! ای خواب هایتان كودكانه و اندیشه هایتان همچون زنان حجله نشین! دوست داشتم كه شما را هرگز نمی دیدم و نمی شناختم؛ شناختی كه به خدا سوگند، برایم پشیمانی و ملامت در پی داشت. مرگتان باد! دلم را چركین و سینه ام را خشماگین ساختید و جرعه جرعه اندوه به كامم ریختید و با نافرمانی و ترك یاری، نظرم را تباه كردید، تا آن جا كه قریش گفت: «پسر ابوطالبْ مرد شجاعی است؛ لیكن دانش جنگ ندارد»! خدا پدرشان را خیر دهد! كدام یك از آنان از من جنگ آزموده تر و با سابقه تر در جهاد است؟ آن گاه كه بیست سالم نشده بود، در میدان جنگ بودم و اینك عمرم از شصت گذشته است؛ لیكن آن كه اطاعتش نكنند، رأیی هم ندارد![10].

2850. الأمالی - به نقل از ربیعة بن ناجذ -: چون معاویه، سفیان بن عوف غامدی را برای شبیخون به انبار فرستاد، شش هزار سواره همراهش كرد. او بر هِیت و انبار شبیخون زد، مسلمانان را كشت و زنانشان را اسیر گرفت و مردم را وا داشت تا از امیر مؤمنان برائت جویند.

امیر مؤمنان مردم را به حركت فراخواند. پیش تر از یاری او بازنشسته بودند و در ترك یاری او همدست بودند. منادی او در میان مردم ندا داد. مردم گرد آمدند. امام علیه السلام به خطبه ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات فرستادن بر پیامبر خدا فرمود:

«امّا بعد؛ ای مردم! به خدا سوگند، مردم شهر شما در میان شهرهای عرب نشین، بیش از انصار مدینه اند. [ انصار، ] آن روز كه با پیامبر خدا پیمان بستند كه از او و مهاجران هم راهش دفاع كنند تا رسالت های الهی را ابلاغ كند، بیش از دو قبیله كوچك زادگاه نبودند. نه كهن ترین قبیله عرب بودند، نه پرچمعیت ترین آنان. ولی چون پیامبر خدا و یاران او را پناه دادند و خدا و آیین او را یاری كردند، همه عرب از یك كمانْ آنان را هدف قرار دادند و یهود بر ضدّ آنان هم پیمان شدند و قبایل یكی پس از دیگری با آنان جنگیدند. آنان هم دل به یاری دین خدا بستند و پیوندهای خود را با عرب بُریدید و پیمان های خویش را با یهود گسستند و با مردم نجد و تهامه و مردم مكّه و یمامه و اهل كوهستان و دشت به مبارزه پرداختند و نیزه دین را استوار داشتند و زیر پوشش نبرد، مقاومت كردند، تا آن كه عرب، تن به فرمان پیامبر خدا سپرد و آن حضرت، پیش از آن كه به سوی خدا پر كشد، آنان را مایه روشنی چشم خود می دید. شما امروز در میان مردم، بیش از آنان در میان مردم آن دوره از عرب هستید».

مردی گندمگون و بلند بالا برخاست و گفت: نه تو مانند محمّدصلی الله علیه وآله هستی و نه ما مثل آنان كه یاد كردی! ما را به چیزی بالاتر از طاقتمان تكلیف مكن.

امیر مؤمنان فرمود: «خوب گوش كن و خوب پاسخ بده. عزاداران به سوگتان بنشینند، كه جز اندوه مرا نمی افزایید! آیا من گفتم كه من چونان محمّدم و شما چونان یاران او؟ من تنها یك مثال زدم و امیدوارم كه به آنان اقتدا كنید».

مرد دیگری برخاست و گفت: امیر مؤمنان و همراهانش چه نیازمند نهروانیان اند! مردم از هر سو حرف زدند و جنجال كردند.

مردی برخاست و با صدای بلند گفت: جای خالی مالك اشتر برای مردم عراق روشن شد. اگر زنده بود، این جنجالْ كم می شد و هركس می فهمید چه می گوید.

امیر مؤمنان به آنان فرمود: «مادرانتان بر شما بگریند! حقّ من بر شما واجب تر از حقّ مالك اشتر است. آیا مالك اشتر، حقّی بر شما داشت، بیش از حقّ مسلمان بر مسلمان؟». و خشمگین، فرود آمد.

حُجْر بن عدی و سعد بن قیس برخاستند و گفتند: ای امیر مؤمنان! خدا برایت بد نیاوَرد! فرمان بده تا پیروی كنیم. به خدای بزرگ سوگند، در اطاعت فرمانت نه نگران اموال خویشیم كه پراكنده شود، نه ناراحت از كشته شدن بستگانمان.

حضرت به آنان فرمود: «آماده حركت به سوی دشمنان باشید».

سپس وارد خانه اش شد. چهره های برجسته یارانش به نزد او رفتند. به آنان فرمود: «مرد استوار و دلسوزی را معرّفی كنید كه مردم را از این سرزمین به سوی دشمن بسیج كند». سعد بن قیس گفت: بر تو باد - ای امیر مؤمنان - بر مردی دلسوز و خردمند و شجاع و نستوه، یعنی معقل بن قیس تمیمی.

حضرت فرمود: «آری، چنین است». سپس او را فراخواند و رهسپارش ساخت و او رفت. و او برنگشت، مگر آن گاه كه امیر مؤمنان به شهادت رسیده بود.[11].









    1. شهری در كرانه فرات، بالاتر از انبار. (تقویم البلدان: 299).
    2. الغارات: 464/2، شرح نهج البلاغة: 85/2.
    3. الكامل فی التاریخ: 425/2، تاریخ الطبری: 134/5، البدایة والنهایة: 320/7.
    4. تاریخ الیعقوبی: 196/2.
    5. شهری در یك منزلی حلب از سمت حِمص. در كوه های آن مزاری است كه گویند قبر حضرت صالح علیه السلام است (معجم البلدان: 403/4).
    6. الغارات: 470/2.
    7. انبار، شهری كوچك كه در دوره ساسانیان آباد بود. آثار برجای مانده آن در شصت كیلومتری غرب بغداد دیده می شود. چون محل نگهداری گندم، جو و علوفه اسب های سپاهیان بود، انبار نامیده می شد؛ وگرنه ایرانیان به آن «فیروز شاپور» می گفتند. در سال 12 هجری به دست خالد بن ولید فتح شد. سفّاح، نخستین خلیفه عباسی مدّتی آن جا را مقرّ خلافت خویش قرار داد.
    8. نهج البلاغة: حكمت 261، عیون الحكم والمواعظ: 3490/164.
    9. الغارات: 483/2.
    10. الكافی: 6/4/5، نهج البلاغة: خطبه 27، الغارات: 475/2، البیان والتبیین: 53/2.
    11. الأمالی، طوسی: 293/173، الغارات: 479/2، شرح نهج البلاغة: 89/2.